یه دنیا و اینهمه بدی

شب اول ماه رمضان ساعت 9.30 بود و هنوز افطار نکرده بودم و داشتم مسیر همیشگی و میدوییدم
وسط راه تو دل تاریکی یدونه پژو 405 زد کنار ,یه دختر ازش اوفتاد بیرون , کیفش و پرت کردن روش بعدم گازش و گرفت و رفت
دخترک هم بد و بیراه می گفت بهشون ..رفتم نزدیک ، آشنا بود یکی از دخترهای بد نام شهر نچندان بزرگمون بود
مانتوش و پیرهنش خیلی بد پاره شده بود طوری که بدنش معلوم شده بود
بهش گفتم بیا من تا خونه میرسونمت 
باید یک مسیری و پیاده میرفتیم تا برسیم روبروی شهرداری تا ماشین سوار بشیم.
تو راه که میرفتیم ازش پرسیدم چرا اینطوری شدی
برام با اشک داستان بلندی تعریف کرد که خلاصش این بود :
که یک پسری و دوست داشته و پسر به خیانت خانم پی میبره و رهاش میکنه و بعد این خانم هم میزنه به فاز بی خیالی و میشه این
وقتی داستانش و تعریف می کرد من سکوت کردم ,خیلی وقته با آدم ها حرف زیادی نمیزنم
بهش نگفتم که من چقدر به دختری که دوست داشتم وفا دار بودم ولی رفت
بهش نگفتم وقتی با اون بودم به هیچ دختری نگاهم نمی کردم با این حال رفت
بهش نگفتم که دوستام بعد رفتن عشق از زندگیم وقتی دیدن خیلی غمگینم سعی کردن
تا من و با یه دختر دیگه دوست کنن اما چون ته ته قلبم هنوز به عشقم وفا دارم نتوستم...
بهش نگفتم که بهانش اصلا قانع کننده نیست..... من سکوت کردم
دربست گرفتم و رسوندم سر کوچشون اما شانس من یکی از اقایونه مسجدی که خیلی هم فعال بود من و با اون خانم دید
امشب اون اقا من و کشوند کنار و کلی نصیحتم کرد که با این دختر نرم شبگردی
بازم سکوت کردم
من با اون آقا هم خیلی فرق دارم از افراط و تفریط بدم میاد
مدتهاست خیلی حرف نمیزنم بیشتر گوش میکنم مثل صدای زمزمه باد بین درختا یا صدای جیرجیرک ها که با خدا درد دل می کنند
دلم خیلی بد گرفته
اگر آدم خوبی باشی و بلایی سرت بیاد میگن خدا داره امتحانش میکنه
اگر آدم بدی باشی و باز هم بلایی سرت بیاد میگن چوب خدا صدا نداره
نکته اصلی اینه که باید عذاب بکشی مهم نیست از چه قشری یا چطور آدمی باشی ما آفریده شدیم تا عذاب بکشیم
نمی خوام بگم خدا مهربون نیست یا ظالمه
پشت این همه سختی و زشتیه دنیا حکمته که من و آدم ها ازش سر در نمیارن
ما هنوز درگیر روز اول خلقتمونیم که چرا اساسا بدنیا اومدیم تا شاهد این همه زشتی و درد و غم باشیم واقعا چرا...

دلیل عشق

یک بار دختری حین صحبت با پسری که عاشقش بود، ازش پرسید:
چرا دوستم داری؟ واسه چی عاشقمی؟
دلیلشو نمیدونم …اما واقعا ‌دوست دارم
تو هیچ دلیلی رو نمی تونی عنوان کنی پس چطور دوستم داری؟
من جدا دلیلشو نمیدونم، اما میتونم بهت ثابت کنم
ثابت کنی؟ نه! من میخوام دلیلتو بگی
باشه باشه!!! میگم …
چون تو خوشگلی، صدات گرم و خواستنیه، همیشه بهم اهمیت میدی،دوست داشتنی هستی، با ملاحظه هستی، بخا...طر لبخندت،
دختر از جوابهای اون خیلی راضی و قانع شد
متاسفانه، چند روز بعد، اون دختر تصادف وحشتناکی کرد و به حالت کما رفت
پسر نامه ای رو کنارش گذاشت با این مضمون :
عزیزم، گفتم بخاطر صدای گرمت عاشقتم اما حالا که نمیتونی حرف بزنی، میتونی؟
نه ! پس دیگه نمیتونم عاشقت بمونم
گفتم بخاطر اهمیت دادن ها و مراقبت کردن هات دوست دارم اما حالا که نمیتونی برام اونجوری باشی
پس منم نمیتونم دوست داشته باشم
گفتم واسه لبخندات، برای حرکاتت عاشقتم اما حالا نه میتونی بخندی نه حرکت کنی 
پس منم نمیتونم عاشقت باشم
اگه عشق همیشه یه دلیل میخواد مثل همین الان
پس دیگه برای من دلیلی واسه عاشق تو بودن وجود نداره
عشق دلیل میخواد؟ نه! معلومه که نه!!
پس من هنوز هم عاشقتم
عشق واقعی هیچوقت نمی میره
این هوس است که کمتر و کمتر میشه و از بین میره
عشق خام و ناقص میگه: من دوست دارم چون بهت نیاز دارم
ولی عشق کامل و پخته میگه: بهت نیاز دارم چون دوست دارم
"سرنوشت تعیین میکنه که چه شخصی تو زندگیت وارد بشه، اما قلب حکم می کنه که چه شخصی در قلبت بمونه"

تست هوش

معما رو کمتر از 20 ثانیه حل کنید اگه ضریب هوشی شما بالاتر از متوسط است



برای دیدن جواب خط زیر رو های لایت کنید
|||  18  |||

 

 

عشق و عاشقی بابا بزرگ

مادر بزرگم که دیگه خیلی پیر شده به پدر بزرگم گفته براش عصا بخره ، اینم رفته از اون عصا های کوه نوردی اسپرت براش خریده :))
مادر بزرگمم روش نمیشه ازش استفاده کنه شب که تو خونه نشسته بودیم داشت به عصا نگا میکرد رو کرد به بابا بزرگ گفت :
 آخه پیرمرد بی عقل این چیه واسه من خریدی اینو کجای دلم بذارم ؟؟
پدر بزرگم ؟؟ ابو قراضه شیشه عینکت اندازه کاسه سوپ خوریه چِش نداری مهر و محبت منو ببینی !!!
مادر بزرگ : مارو باش دلمون به کی خوشه که پیر شدیمو یکی هواموون رو داره
پدر بزرگ : تو چرا دست از سرم بر نمیداری عنتیکه واللا به قرعان مهریت دو قرونه
دست کرده تو جیبش یه پونصد تومنی درب و داغون دراورده میگه برو خونه بابات بقیش هم لواشک بخر :))
مادر بزرگمم زُل زده بود بهش چشاش هم پره اشک :x
بابا بزرگمم فهمید ناراحت شده رفت پیشش نشست دستشو حلقه کرد دور گردنش و ماچش کرد گفت :
خانومم چرا ناراحت میشی ؟ باهات شوخی کردم
مادربزرگمم که آشتی کرده بود واسش لبخند میزد و عشوه میوومد یواش گفت فردا واسم عوض میکنی؟

کاره کیه ؟

قورباغه توی کلاس ورجه ورجه میکرد.
آقای افتخاری گفت : قاسم! این قورباغه را از کلاس بینداز بیرون.
قاسم گفت : آقا اجازه؟ ما از قورباغه میترسیم
آقای افتخاری گفت : ساسان! تو این قورباغه را بینداز بیرون
ساسان گفت : آقا اجازه؟ ما هم میترسیم
آقای افتخاری گفت : بچه ها! کی از قورباغه نمیترسه؟
من گفتم : آقا اجازه؟ ما نمیترسیم
آقای افتخاری گفت : کیف و کتابت را بردار و زود از کلاس برو بیرون.
گمان میکنم که محمود مرا لو داده باشد؛ وگرنه آقای افتخاری از کجا میدانست که من قورباغه را به کلاس آوردم؟!

شامپو خریدن دخترا و پسرا

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نویسنده: علی ׀ تاریخ: دو شنبه 8 آبان 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

CopyRight| 2009 , aftabpnu.LoxBlog.Com , All Rights Reserved
Powered By LoxBlog.Com | Template By:
NazTarin.Com